`یک اگر با یک برابر بود ...`
*
معلم پای تخته داد می زد
صورتش از خشم گلگون بود
و دستانش به زیر پوششی از گرد پنهان بود
ولی آخر کلاسی ها
لواشک بین خود تقسیم می کردند
وان یکی در گوشه ای دیگر `جوانان` را ورق می زد
برای آنکه بی خود ، های و هو می کرد و با آن شور بی پایان
تساوی های جبری رانشان می داد
با خطی خوانا به روی تخته ای کز ظلمتی تاریک
غمگین بود
تساوی را چنین بنوشت :
`یک با یک برابر هست ...`
از میان جمع شاگردان یکی برخاست ،
همیشه یک نفر باید به پا خیزد .
به آرامی سخن سر داد :
تساوی اشتباهی فاحش و محض است ...
معلم
مات بر جا ماند .
و او پرسید :
اگر یک فرد انسان ، واحد یک بود آیا باز
یک با یک برابر بود ؟
سکوت مدهشی بود و سوالی سخت
معلم خشمگین فریاد زد :
آری برابر بود
و او با پوزخندی گفت :
اگر یک فرد انسان ، واحد یک بود
آن که زور و زر به دامن داشت ، بالا بود
وانکه
قلبی پاک و دستی فاقد زر داشت
پایین بود ...
اگر یک فرد انسان ، واحد یک بود
آن که صورت نقره گون ،
چون قرص مه می داشت
بالا بود
وان سیه چرده که می نالید
پایین بود ...
اگر یک فرد انسان ، واحد یک بود
این تساوی زیر و رو می شد
حال می پرسم یک اگر با یک برابر بود
نان و مال مفت خواران
از کجا آماده می گردید ؟
یا چه کس دیوار چین ها را بنا می کرد ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس که پشتش زیر بار فقر خم می شد ؟
یا که زیر ضربت شلاق له می گشت ؟
یک اگر با یک برابر بود
پس چه کس آزادگان را در قفس می کرد ؟
معلم ناله آسا گفت :
- بچه ها در جزوه های خویش بنویسید :
یک با یک برابر نیست ...